danialdanial، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

دانیال زرنگ مامان بابا

پارک گلبرگ.شهریور90.

پسرم سلام به روی ماهت.    این چند روز مهمون داشتیم و سرم حسابی شلوغ بود و نتونستم برات وبت بنویسم. روز چهارشنبه که روز کلاست بود و با بابا رفتین و خیلی همکاری کردی و ارت راضی بودند. مامان هم با خاله شیدا و شکوفه و .... رفته بود خرید و شام بیرون و اومدم خونه دم در اومدی و دستم گرفتی که یعنی بیا تو و نری.و کلی هم خرید کرده بودین . روز پنجشنبه صبح غذا گذاشتم و چایی و میوه و... با هم رفتیم دنبال مامانی . مامانی پیش ما تا جمعه شب بود و خیلی خوش گذشت. عصر پنجشنبه تو با بابا دادو رفتین پارک گلبرگ و کلی با هم کیف کردین. شام هم کباب ار بیرون گرفتیم و تو هم اومدی پیش بابا نشستی و کباب خوردی با دوغ. ...
19 شهريور 1390

یک روز خوب و خاطره انگیز دنی . 14 /6/90.

عزیز دل مامانی سلام. امروز دوشنبه از صبح بلند شدی و شیر و صبحانت خوردی و رفتی بازی. منم به غذا درست کردن و کارهای خونه. ساعت ١٠ مامانی زنگ زد و گفت: که ببرمت اونجا و تا عصری پیششون باشی. منم لباس هات تنت کردم و وسایلت را اماده کردم و بردمت , عمو بابک و بهدادم بودند. تا ٦ عصر اونجا بودی و خلاصه کلی بازی کردی و با مامانی خونه اسباب بازی رفتی و خوش گذروندی. عصر هم بابا دامون اومد دنبالت و اومدین خونه. منم رفتم خرید و به کارهام رسیدم و ظهر اومدم خونه. اومدم خونه نبودی اولش دلم گرفت ولی گفتم اقا شده, بزرگ شده و الانم داره بهش خوش می گذره. تا ساعت ٤ که با خاله ندا رفتم خرید وسایل و لباس , که خدا بخواد یکشنب...
15 شهريور 1390

دنی و بابایی و گردش و رفتن به کلاس. 13/6/90.

چطوری پسر عزیزم؟ دیروز مامان و بابا رو خیلی اذیت کردی, ولی خوب بچم با همه این شیطنت ها خیلی عزیزه برای ما. امروز از صبح سرت به کار خودت بود و پسر خوبی بودی و جبران دیروز را کردی. منم مشغول کارهای روزمره و ناهارت را خوردی و خوابیدی تا عصری که بابایی اومد و با هم رفتین کلاس. تا سر خیابون قدم زدین و با ماشین رفتین کلاس از ٦ تا ٧و کلی ازت تعریف کردند. افرین به پسرم. ما رو روسفید کردی و امیدوارتر از قبل. اومدین خونه و با بابا جوجه از بیرون گرفتین و مامان نازی و نادیا هم اومدند و همگی دور هم بودیم. و جای همگی خالی خوش گذشت. ...
14 شهريور 1390

خرابکاری دانیال.12 شهریور 90.

سلام پسرم. امروز خیلی مامان رو عصبانی کردی و اصلا" ازت راضی نبودم. از صبح بهونه داشتی و گریه می کردی و ظهر هم خوب نخوابیدی. شایدم به خاطر این سه روز تعطیلی بوده که بابایی بود و پارک و گردش می رفتی.   اما اصل ماجرا و خرابکاریت.: عصری من پای سریالم بودم و تو هم رفتی سراغ لب تاب و,,,, اومدم دیدم که نصف صفحه سفید شده و خلاصه هر کاری کردم , درست نشدتا بابا اومد بابا برد و اومد گفت: ال ای دی لب تاب شکسته و کلی خرج روی دست ما گذاشتی. خلاصه تا ٩ شب که بابا رفت تحویل گرفت من خیلی کلافه بودم و اصلا" باهات حرف نزدم. اخه عزیزم به وسایل خونه چی کار داری؟ شب هم کلی گریه و بهونه که من و بخوابون. الان...
12 شهريور 1390

خونه مامانی و گشت و گذار. 11 شهریور 90.

سلام عزیزم و خسته نباشی پسرم. این سه روز تعطیلی حسابی به ما خوش گذشت و تو کلی کیف کردی و پارک و گشت و گذار با ماشین .و,,,, عصر پنجشنبه سه تایی ماشین در اختیار گرفتیم و ١.٥ گشتیم و رفتیم خیابونهای لاله زار,سعدی,و اومدیم بهار نزدیک شرکت بابایی و ابمیوه خوردیم و اومدیم خونه.   جمعه صبح بعد از خوردن صبحانه و بازی با بابایی رفتین پارک و سرسره و تاب و ,,, اومدین خونه و حمامت کردیم و ناهار خوردی و خوابیدی و عصری ساعت ٦ بردیمت خونه مامان بزرگ. من و بابایی هم رفتیم ٧حوض و خرید و گشت و گذار و شام هم بیرون خوردیم و تو هم با مامانی رفته بودی پارک و گردش و اومدین  و ما هم اومدیم دنبالت و برگشتیم خونه. اینم...
12 شهريور 1390